خانم معلم پس از یکی دو بار آموزش درس ، از شاگردانش پرسید : چه کسی متوجه نشده است ؟
سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند . معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .
همه دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند . معلم به یکی از سه دانش آموز گفت : پسرم این چوب را بگیر و دو بار به کف دست من بزن . دانش آموز متعجب پرسید : به کف دست شما بزنم ؟ به چه دلیل ؟
معلم گفت : پسرم مطمئنا" من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدی . به همین دلیل باید تنبیه شوم .
دانش آموز اول دوبار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش ، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .
نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود به معلم گفت : خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب به دست شما بزنم . از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !
دیگر ، تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ، هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند .
از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .
این داستان مصداقی برای مدیرانی است که در حوزه ای اگر خطایی از مخاطبین حوزه آنها سر زد خود را باید تنبیه نموده تا الگویی برای رسیدن به جامعه سالم باشیم.